خوابی پر از کریستال‌های آبی دید. هنگامی که چشم‌هایش‌را باز کرد، کریستال‌ها به میلیون‌ها ذره شکستند و بدنش را زخمی کردند. خرده‌ شیشه‌ها آن‌قدر ریز و ظریف بودند که نتوانست از چشم‌ها بیرون‌شان بیاورد. قلبش هم زخمی شد و ارام شروع به خون ریزی کرد، قطره قطره. حالا با هر نگاه، درد را می‌بیند و با هر قدم، کریستال‌ها از قلبش سرازیر می‌شوند.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها