در طی اثاث کشی، توی یه پوشه سه تا برگه از شهریور سال قبل پیدا کردم. با میکا قرار گذاشته بودیم هر روز، بر اساس یک کلمه/ترکیب از پیش تعیین شده، حداقل بیست خط بنویسیم و برای هم دیگه بفرستیم، بی هدف یا با هدف، خاطره، داستان یا دلنوشته. بعد از سه روز دیگه ادامه اش ندادیم و دلیلش رو به یاد نمیارم. نوشته های میکا رو ندارم، اما نتونستم برگه های خودم رو دور بریزم، از تنها چیزهاییه که سارای اون زمان رو یادم میاره. اینجا مینویسمشون تا فقط باقی بمونن.

7 شهریور 1397 - روز اول - طلوع خورشید

باز هم زودتر از زمانی که ساعتم رو کوک کرده بودم بیدار شدم. انگار یه طلسمی وجود داشت که اگر می خواستم زود بیدار شم، ساعتم از کار میفتاد و وقتی میتونستم بیشتر بخوابم، ذهنم تصمیم میگرفت زودتر فعالیتش رو شروع کنه. پس همونطور دراز کشیدم و به سقف خیره شدم. نه از اون خیره شدن هایی که به مفهوم چیزی پی می بری، از اون دسته که توی ذهنت ناسزا میگی.

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها